آن شب، آخرین شب زندگی کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ...ابرهای سیاه و تاریک، بر آسمان کوفه چنگ انداخته بودند و ماه عالمتاب را در حصار گرفته بودند، تا روشنی اش را محصور کنند... عرشیان آماده ی پذیرایی میهمانی ارجمند بودند و فرشیان از وجود نازنینش، غافل... مرغابی های کوفه آوازی غمگین در گلوی شب می ریختند و سجّاده و محراب، مضطربانه انتظار فاجعه می کشیدند... شانه های زخمی و رنجدیده ی علی، آخرین انبان نان و خرما را بر روی خود جای داد، تا یتیمان بار دیگر، شوق قوت شبانه، اشکشان را خشک کند و بیوه زنان و از کار افتادگان، بار دیگر چشم انتظاریشان به بار نشیند... ملائک آب و جارو می کردند و فخر بر زمینیمان کور دل می فروختند و خود را به داشتن میمهانی عزیز لایق تر از آنان می دانستند... هان ای زمینیان! شما را چه شد که علی تنها ماند؟ جز این بود که لیاقت را خدا از شما ستاند؟
و آن شب کوفه در میان دستانی آکنده از شرم، مردی از تبار قرآن را بر عرشیان تقدیم می کرد...
هان! ای خفتگان تاریخ! با تجسّم محض عدالت چه کردید؟ شرمتان باد که شما را عبرت نیست... فردا روز حسنش را و روزی دیگر حسین و عبّاسش را... و تاریخ را تکرار می کنید... شرمتان باد... ننگتان باد که با وسوسه ی شیطان، دستان خود را هماره بر خون پاکان می آلایید و عبرتتان نمی شود...
شب می نالید که بدون گریه های علی چگونه به سر آیم و سحر ضجّه می زد که خورشید را چگونه بدون دیدن علی در بر گیرم؟ محراب های های می گریست و برای صدای مناجات علی دلتنگی می کرد... و کوفه یک عمر حامل ننگی عظیم و جبران ناپذیر شد... و علی بود که فائز شد به خدای کعبه...
نفرین بر آن دستان مظلوم کُش، که بار دیگر خاک نشینان را به خاک نشاند و قلب تاریخ را زخمی کرد... رخمی که التیامی بر آن نیست...
پاکیزه ای تو ای معبود بی شریک من... پناه بر تو می برم...خلاصیمان ده از عذاب و آتش...ای صاحب جلال و کرامت، عزّتمان ده... ای رحیم و بنده نواز، رحم کن بر ما... ای کریم، از کرم نگاهی... ای پا برجا و ازلی، تن فانی امان را روحی بزرگ عطا کن... ای دانا بر همه ی امور، آنچه خیر است برایمان پیش آر... ای بردبار و حکیم، صبرمان بر نداشته ها و داشته ها عطا کن... ای آقای آقایان، بنده ی ناچیزت را دریاب... ای اجابت کننده ی دعاها، دعاهای خیرمان را بپذیر... ای رفع کننده ی بلاها، از بلاهای نفسانی امانمان ده... ای صاحب حسنات، حُسن عمل عطامان کن... ای آمرزنده ی خطاها، از خطاهای ریز و درشتمان به کرمت درگذر... ای توبه پذیر بی نظیر، امشبی را عنایتی...
یا الله... یا الله... یا الله...
خدایا! بار الها! امشب و این چند شب، شب قدر است... این ما و این تو و این دست نیازمان... این تو و این ما و دست نوازشت...
معبودا! بر آستانت به انابه و توبه سر می آساییم... از کرمت عنایتی کن و قبولمان فرما... مرحمتی تا شب قَدرت را قدر بدانیم و قُدرتی ده، تا مقدّراتت را بپذیریم... امشب و این چند شب، تقدیرمان نوشته خواهد شد... در تقدیرمان، لیاقت بندگی خالصانه ات را، بوسیدن پرده ی کعبه ات را و توتیا کردن خاک بقیع و حرم نبی ات را مقدّر فرما...
امشب قرآن بر سر می گیریم و تو را قسم به محمّد و علی و فاطمه و حَسنین و ابناء حسین می دهیم تا از خطاهایمان در گذری و در رحمتت را به رویمان باز کنی... امشب مجیر می خوانیم و تو را به رحمانیتت قسم می دهیم که از آتش دوزخ پناهمان دهی« سُبحانَکَ یا اللهُ تَعالَیتَ یا رَحمنُ اَجِرنا مِنَ النّار ِ یا مُجیر» و زمزمه ی جوشن کبیرمان بلند است و تو را به کلمه به کلمه ی صفّات عالیه ات سوگند می دهیم که ما را از عذاب آخرت خلاصی دهی« سُبحانَکَ یا لا الهَ الّا اَنتَ اَلغَوثَ اَلغَوثَ خَلِّصنا مِنَ النّار ِ یا رَبِّ»... حال آنکه در آتش اشتیاق وصالت می سوزیم...
هرچند به رمز و راز، شب قدر را از هزار ماه بهتر دانستهاند، «لَیلَةُ القَدر ِ خَیرٌ مِن ألفِ شَهر»، اما آن گونه که از زبان روایات معنا میشود، شب قدر هرچند شب مهمّ و سرنوشت سازی است، اما مرادِ قرآن همین هشت تا ده ساعت از زمان ِ پس از مغرب تا اذان صبح نیست. شب قدر،محمّد است، شب قدر، علی است، شب قدر، فاطمه است و پسران فاطمه... ای یگانه ی بی همتا! معرفتمان ده تا لیالی قدرمان را بیشتر و بهتر بشناسیم و عنایتی کن تا رهروان مخلص و واقعی اشان باشیم...
پناهمان ده ای تنها پناه و ای تنها مأمن...